جدول جو
جدول جو

معنی نمک جا - جستجوی لغت در جدول جو

نمک جا
نمکدان، کوزه های گلی که از آن به عنوان ظرف نمک استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسک با
تصویر نسک با
آش عدس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمک لاخ
تصویر نمک لاخ
نمکزار، جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ دَ رِ)
دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک که آن را حرارت دهند و در کیسه ای کنند و برای رفع بعض سردردها آن کیسه را بر سر نهند
لغت نامه دهخدا
(هَِ مِ)
دهی است از توابع شهرستان کرج. دارای 293 تن سکنه، آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان ده بالای بخش خاش شهرستان زاهدان در 35 هزارگزی شمال شرقی خاش و 2 هزارگزی غرب راه گزو به خاش، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 107 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ کَ / کِ)
نیک خواه:
دو پرخاشجوی و یکی نیک جوی
گرفتند پرسش نه بر آرزوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
آب نمک. نمکاب. آب ممزوج به نمک بسیار. آب که در آن نمک حل کرده باشند حفظ پنیر و امثال آن و نیز نگاه داری ماهی و گوشت و بعضی بقول و حبوب را. (از یادداشت مؤلف) : و هفت شبانروز در نمک آب نهند (ترنج را که خواهند پرورده کنند) و هر روز آب و نمک تازه کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهترین تدبیری اندر این حال آن است که او را زود به نمک آبی رقیق... بشویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد.
- نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن:
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ مَتَ)
که تنی به رنگ نمک دارد:
گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک
تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خوش نمک. بانمک. کمی شور، ملیح. باملاحت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مملحه. ملاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) :
چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم
چون به تابستان نمک زار بیابان آمده.
خاقانی.
گر نمک زاری شود گیتی به جاست
با جراحت های خندان می روم.
طالب (از آنندراج).
نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم
که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را.
کلیم (از آنندراج).
، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک زار. نمکستان: این بحیره (بختگان) نمک لاخ است و دور آن بیست فرسنگ است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 153). این بحیره میان شیراز و سروستان است، نمک لاخی است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152). منزل دوازدهم بر کنار نمک لاخ سیرجان ده فرسنگ. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 162)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه شهرستان خرم آباد، در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. معدن نمکی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نمک زار. نمک لاخ. (فرهنگ فارسی معین) :
در نمک لان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 2 بیت 1344)
لغت نامه دهخدا
آب مخلوط با نمک: ... و گر خشک دیر شود نمک آب اندک اندک بر آنجا زنند تا خشک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک زار
تصویر نمک زار
جایی که درآن نمک بسیار است شوره زار، معدن نمک
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: سگ نفس تو اندر زندگانی برونست از نمکسار معانی. (اسرارنامه عطار. چا. دکترگوهرین ص 76)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک لاخ
تصویر نمک لاخ
نمکزارنمک لان
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: در نمک لان چون خری مرده فتاد آن خری و مردگی یکسو نهاد. (مثنوی. نیک. 319: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
باهم یایکدیگر: وبدان زمانه حلال بودی که مردی دوجواهررایکجابزنی کردی، همگی بکلی: این پارچه ها را یکجا خریده ام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک زار
تصویر نمک زار
((نَ مَ))
جایی که در آن نمک بسیار است، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک جا
تصویر یک جا
با هم، با یکدیگر، همگی، به کلی
فرهنگ فارسی معین
آب نمک
فرهنگ گویش مازندرانی
آزمودن طعم غذا جهت تشخیص میزان چاشنی آن
فرهنگ گویش مازندرانی
خم محتوی نمک
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی درحوزه ی ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
باران کم و طولانی
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن نان قرار دهند
فرهنگ گویش مازندرانی
ظروف و لوازم آشپزخانه
فرهنگ گویش مازندرانی